Sunday, September 19, 2010

روزگار غریبیست

روزگاری پا به این دنیا نهادم
چشم به این دنیا گشودم
گریه کردم ، اشک ریختم
نه کلامی گفتنم بود
نه زبانی که توانم
گریه کردم اشک ریختم
هیچ جز عشق نخواستم
هیچ ، جز آغوش گرمی که مرا در بر بگیرد
روزها گذشت و سالها
*****
این منم هنوز گریان
زبان گفتنم هست توان گفتنم نیست
باز هم دانی چه خواهم ؟؟؟
هیچ جز عشق نخواهم
هیچ ، جز آغوش گرمی که مرا در بر بگیرد

شاعره امینیSH.A 



No comments:

Post a Comment