Wednesday, September 22, 2010

در را باز کن.....پنجره را نیز
پشت پنجره شهریست ،در آن زندگی جاریست
لیک.....!
حال مردم دراین شهر غریب است
دل مردم در این شهر گرفته است
.................................
یکی را درد بی درمان دچار ست
، یکی را درد هجران
یکی نئشه ، یکی مست
یکی دیگر خمار ست
چه دردیست در این شهر که اینگونه نزار ست
سر چارراه اول ،یه کودکی نشسته
تو چهرش پر غصه است
یه عالم فال حافظ توی دستاش گرفته است
(آقا فال ،خانم فال، بابا تو رو خدا فال)
......
یکی سوار بنز ، یکی دیگه پیاده
یکی غنی و پولدار ، یکی دیگه فقیرٍ
یکی بچه اش اسیرٍ
یکی باباش شهیدٍ
هوایی نیست در شهر
در این شهر خفقان است
.........................
در را باز کن ، پنجره را نیز
پشت پنجره شهریست
در آن زندگی جاریست
لیک......!
هوای شهر گرفتست
دلٍ مردم شکستست

در را باز کن... پنجره را نیز
........................
.......................

"شاعره امینی" 


Sunday, September 19, 2010

روزگار غریبیست

روزگاری پا به این دنیا نهادم
چشم به این دنیا گشودم
گریه کردم ، اشک ریختم
نه کلامی گفتنم بود
نه زبانی که توانم
گریه کردم اشک ریختم
هیچ جز عشق نخواستم
هیچ ، جز آغوش گرمی که مرا در بر بگیرد
روزها گذشت و سالها
*****
این منم هنوز گریان
زبان گفتنم هست توان گفتنم نیست
باز هم دانی چه خواهم ؟؟؟
هیچ جز عشق نخواهم
هیچ ، جز آغوش گرمی که مرا در بر بگیرد

شاعره امینیSH.A 



مخلوق دل خسته

من از تکرار این شبهای سرد و بی غزل خستم
من از تکرار این ، نامهربانیها چقدر خستم
من از دست تو هم خستم
خداوندا، نمیبینی چقدر تنهام ، چقدر خستم
من از تکرار این ظلم و ستم خستم
و از دست تو هم خستم
همه گویند که این کفر است ، نگو هرگز
خداوندا ، به گوشم من ، بگو بر من که این کفر است؟..
که میگویم ، ز دست تو ، ز این دنیا ،همه خستم
بگو با من خداوندا بگو بر من
مرا بی آنکه خود خواهم به این دنیا فرستادی
بگو چیست راز این دنیا که من آنرا نمی دانم
نمیدانم ، گناه چیست ، بی گناهی چیست
نمیدانم ، بهشت چیست و جهنم چیست
نمیدانم ، نمیدانم
چرا من اینهمه از تو سوال دارم
جوابم ده که این دل را قراری نیست
جوابم ده ، مگر تو خالقم نیستی
جوابی ده به این مخلوق دل خسته
خداوندا ، جوابم ده جوابم ده


" شاعره امینی "



خداوندا تو میدانی چه سخت است این ره دشوار و باز خلق میکنی ما را؟؟
خداوندا تو می دانی، تو می دانی چه دلگیر است این دنیا ؟!
!!! خداوندا مجالی ده از انسان بودنم سیرم
نمی خواهم بمانم ، من در این دنیا
دلم دیگر نمیخواهد ببیند این همه ظلم را
نمی خواهم ببینم این همه درد را
خداوندا مرا با خود ببر ، هر جا
فقط از رو زمین بردار
نمی خواهم بمانم ، من در این دنیا
بدادم رس که این دنیا همش ظلم است و تاریکی
مرا با خود ببر ،از این همه تاریکی و ظلمت
مرا با خود ببر آنجا که دیگر،،،نبینم کودکی بیمارنبینم مادری ناچار
نبینم این همه درد را
نبینم این همه ظلم را
،،مرا با خود ببر
هر جا ، فقط از این زمین بردار
نمی خواهم
بمانم من در این دنیای وانفسا

"شاعره امینی"