Sunday, September 19, 2010

مخلوق دل خسته

من از تکرار این شبهای سرد و بی غزل خستم
من از تکرار این ، نامهربانیها چقدر خستم
من از دست تو هم خستم
خداوندا، نمیبینی چقدر تنهام ، چقدر خستم
من از تکرار این ظلم و ستم خستم
و از دست تو هم خستم
همه گویند که این کفر است ، نگو هرگز
خداوندا ، به گوشم من ، بگو بر من که این کفر است؟..
که میگویم ، ز دست تو ، ز این دنیا ،همه خستم
بگو با من خداوندا بگو بر من
مرا بی آنکه خود خواهم به این دنیا فرستادی
بگو چیست راز این دنیا که من آنرا نمی دانم
نمیدانم ، گناه چیست ، بی گناهی چیست
نمیدانم ، بهشت چیست و جهنم چیست
نمیدانم ، نمیدانم
چرا من اینهمه از تو سوال دارم
جوابم ده که این دل را قراری نیست
جوابم ده ، مگر تو خالقم نیستی
جوابی ده به این مخلوق دل خسته
خداوندا ، جوابم ده جوابم ده


" شاعره امینی "

No comments:

Post a Comment